معنی بی باکی

فارسی به انگلیسی

بی‌ باکی‌

Audaciousness, Audacity, Daring, Valor

فرهنگ فارسی آزاد

باکی

باکی، گریان (جمع: بٌکاه)،


بکی و باکی

بَکیّ و باکیّ، گریان، بسیار گریه کننده،

فرهنگ عمید

باکی

گریه‌کننده،

لغت نامه دهخدا

باکی

باکی. (ع ص) باک. نعت فاعلی از بکی و بُکاء. گرینده از اندوه چنانکه اشک جاری شود. ج، بُکاه. (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). گریه کننده. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج). گرینده. (مهذب الاسماء). آنکه بر کسی ستایش گویان گریه کند. (ناظم الاطباء). گریان باآواز. (یادداشت مؤلف). ج، بُکَّی. (ناظم الاطباء). و نیز رجوع به بُکا و باک شود.


بی باکی

بی باکی. (حامص مرکب) شجاعت. دلاوری. تهور:
پادشا گشت آرزو بر تو ز بی باکی تو
جان و دل بایدت داد این پادشا را باژ وساو.
ناصرخسرو.
هرچه بر تو آید از ظلمات و غم
آن ز بی باکی و گستاخی است هم.
مولوی.
چو دانست کز خشم نتوان گریخت
به بی باکی آن تیر ترکش بریخت.
سعدی.
|| گستاخی. شوخی:
این چه بی شرمی و بی باکی و بیدادگریست
جای آنست که باید به شما بر بگریست.
منوچهری.
|| بی قیدی. پای بند نبودن به دین و رسم:
کام را از گرد بی باکی به آب دین بشوی
تا بدو بتوانی از میوه و شراب دین مزید.
ناصرخسرو.

فرهنگ معین

باکی

[ع.] (اِفا.) گریه کننده، ج. بکاه.

عربی به فارسی

باکی

اشکبار , گریان

ترکی به فارسی

باکی

باقی

فرهنگ فارسی هوشیار

باکی

گریه کننده


بی باکی

تهور، دلاوری، شجاعت

واژه پیشنهادی

بی باکی

صرامت

فارسی به عربی

معادل ابجد

بی باکی

45

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری